از تو و خودم نفرت دارم دیگه نمیخوام تو ذلت باشم
وسط این ملت باشم
اشک بریزم تو خفت بازم
روح من دیگه خسته شده نا نداره واسه راه رفتن دیگه
این پا خسته ست
معنا نمیده ساعتم
از من نخوا برگردم خوب کردم که قطع کردم این رابطرو
دور کردم از خودم
این فاح*شه رو
حس میکنم که شیطان شدی میخوای منو توی زندان کنی
از همه منو پنهان کنی
احساس منو.اعدام کنی
ساده منم که بخاطر تو زندگیمو سوزوندم
عصبی شدمو سرو کلمو
هر شب به دیوار کوبوندم
پست تویی بد تویی بهتره بشینی یوو مست کنی
منو فراموش کنی
یو اونو بگیری تو بغلت لمس کنی
چرا دیگه نمیخندی؟ چرا با من دیگه نمیجنگی؟
میگی کاش نمیرفتی ولی
با تو بودن نمی ارزید
خاک تو سرم که بخاطر تو تا تهه تو قرض رفتم
چه شبایی که مست کردم
منتظرت موندمو صبر کردم
لطفا نظر خود را بنویسید